سياست گام به گام بسوی ابقای طالبان
م.سلطانپور م.سلطانپور



* سياست جديد امريکا يا پاليسی کهنهء خليلزاد؟*


از ديرزمانی بدينسو درحلقات سياسی و روشنفکری افغانستان درداخل وخارج کشور آوازهء پيوستن شاخهء نظامی طالبان ، به تأسی از صحبتهای مکرر آقای کرزی مبنی بر"افغانی بودن، ملی بودن،مومن و مسلمانان خوب بودن، دافغانی تولنی رشتين بچيان بودن" طالبان، با حاکميت گرم بود. اين در حاليست که شاخهء سياسی، متفکران وايدئولوگهای طالبان قبلآ در حاکميت وسيعآ وجود داشت و اهرمهای اصلی حکومت آقای کرزی را نيزدر دست دارند. حتی در جريان کمپان انتخاباتی نيز برخی از کانديدان رقيب آقای کرزی از حضور رهبران ارشد طالبان منحيث مهمانان عاليقدر در قصر رياست جمهوری اطلاع داده بودند. آقای کرزی از آغاز کارش هرگز حسن نيتش را در مورد طالبان نپوشانده است. همه بياد داريم که ايشان درجون سال2004 از طالبان بسيار به نيکی ياد کرد، در عرفهء انتخابات رياست جمهوری مولوی قلم الدين رئيس ادارهء بدنام و مخوف امر بالمعروف طالبان را با فرمان خود از حبس رها نمود، در اکتبر سال 2002 آقای متوکل با پادرميانی آقایون کرزی و خليلزاد از زندان قوای امريکا در قندهار آزاد گرديد؛ اصطلاح "طالبان ميانه رو" را وارد ادبيات سياسی کشور ساخت و دستور رسميت بخشيدن حزب "طالبان ميانه رو" در کشور را صادر کرد. آقای خليلزاد و رهبران نظامی ايالات متحدهء امريکا نيز گاه وناگاه از سازشها با برخی از قدمه های پيشين تنظيم طالبان حرف زده بودند، ولی با در نظرداشت سابقهء خونين طالبان و بدنامی ايشان در سطح کشور و دنيای بيرون کمتر کسی از مفسرين سياسی، اين مسئله را جدی تلقی ميکرد. اخيرآ آقای خليلزاد سفير کبير ونمايندهء فوق العاده و افغانی تبار(*) ايالات متحدهء امريکا در کابل از آغاز مذاکرات رسمی ميان دولت افغانستان و رهبران ارشد نظامی طالبان به مطبوعات ملی و بين المللی اطلاع داد و اين مسئله را يک اقدام وطنپرستانه از جانب طالبان خواند. همچنان آقای جاويد لودين سخنگوی رئيس دولت نير اين مسئله را تاييد کرد و مطبوعات از پذيرايی فوق العادهءايشان درقصررياست جمهوری توسط شخص آقای کرزی و ملاقات گرم ايشان با آقای شينواری رئيس ستره محکمه(دادگاه عالی) خبر داد. اينکه آقای کرزی بنا بر ملاحظات محلی،منطقوی، قبيلوی و قومی و همکاري های مشترک سياسی در گذشته و نداشتن پايگاه قوی قومی متمايل به طالبان است مورد بحث فعلی نيست زيرا معلوم است که ايشان نه پاليسی ساز اند و نه مرجع تصميم گيری در قبال چنين مسايل مهم و جنجال بر انگيزو به همگان واضح است که چنين تصاميمی را شخصآ آقای خليلزاد اتخاذ مينمايند. درين نوشتار مختصر کوشش بران است تا بر پيشينهء طالبان ، سياست گام بگام آقای خليلزاد در ابقای مجدد طالبان در حاکميت دولتی وعواقب چنين سياستی طور مختصرو کرونولوژيک مکث نمائيم.
يک- ظهور،عروج و سقوط طالبان: طالبان زمانی توسط سازمان جاسوسی پاکستان بوجود آورده شد که پاکستان نتوانست بعد از تحريک چند سال جنگ داخلی و ويرانی کشور، آقای حکمتيار را بر مسند قدرت در کابل بنشاند. قسميکه همگان ميدانند در سازماندهی طالبان سياست انگليسی، سرمايهء سعودی و برخی ديگر از کشورهای عربی و رهبری سياسی ايالات متحدهء امريکا نقش اساسی داشت. افزون برين عدم کارآيی حکومت مجاهدين، ادامهء جنگهای داخلی ميان تنظيمهای جهادی برسر حفظ قدرت، تقسيم قدرت و کسب قدرت سياسی و ازهم پاشيدگی نظام مرکزی اداری و تقسيم کشور به جزاير متعدد قدرت نيز ديگرعوامل در تسريع پروژهء بوجود آوردن تحريک طالبان گرديد. با ايجاد توافقات ميان شرکت نفتی امريکايی يونيکال،مقامات ترکمنستان و پاکستان مبنی بر احداث پايپ لاين انتقال گاز پای آقای خليلزاد منحيث يکی از مشاورين ارشد آن شرکت به پروسهء ايجاد تحريک طالبان کشانيده ميشود. البته نبايد فراموش کرد که پاکستان در پروژهء ايجاد طالبان پيش دستی داشت وبعد از ناکامی پروژهء حکمتيار کوشش داشت تا نيروی ريزرفی و آلترناتيف بجای متحدين قبلی جهادی خود داشته باشد؛ بعدآ به اسانی توانست پای انگليس، امريکا، عربستان سعودی و برخی ديگر از کشورهای عربی و سازمانهای بنيادگرای اسلامی را نيز درين پروژه بکشاند. همين اکنون نيز پاکستان در تلاش ايجاد نيروهای ريزرفی از متحدين افغانی خود است و قرار معلوم اينبار پاکستان کوشش دارد تا چنين نيرويی را از متحدين قبيله گرای غير جهادی وغيرطالبی خود ايجاد کند. طالبان توانستند با حمايت لوژيستيکی ارتش پاکستان و سهمگيری مستقيم نيروهای فراملتی اسلامی بخصوص القاعده برق آسا بر بيش از 90% خاک افغانستان مسلط گردند. البته يکی از دلايل اساسی تسلط ايشان بر اکثر مناطق کشور، بيزاری اکثريت مردم از حکومت بي سروسامان مجاهدين بود که مردم از جنگهای ميان تنظيمی و چور وچپاول گروه های متعدد جهادی و غير جهادی بجان آمده بودند. طالبان بمجرديکه پايه های خود را بعد از جنگهای خونين، قتل عامها، نسل کشي ها و تحقق سياست زمين سوخته محکم کردند؛ ديگر خود را ملزم به اطاعت از اوامر اسلام آباد و واشنگتن نميدانستند ودر عمل طفل حرامزادهء آی اس آی و سی آی ای گريبان گير خود شان شد. با وجود آنکه ايالات متحده از حاميان اصلی طالبان بود و نظر به مشوره های آقای خليلزاد در صدد برسميت شناختن رژيم طالبان بود ولی ريکارد بد امارت طالبان مبنی بر نقض صريح حقوق بشر بالخصوص برخورد خشن، غير انسانی و بدوی ايشان در مقابل زنان، جامعهء جهانی را در مقابل ايشان قرار داد و امريکا نميتوانست برخلاف روان جامعهء جهانی ومردم ايالات متحده رژيم طالبان را برسميت بشناسد. تا آنکه طالبان تحت رهبری القاعده بدشمن امريکا تبديل شدند که نتيجهء آن حادثهء تروريستی و خونين يازدهم سپتامبر بود. بعد از حادثهء يازدهم سپتامبر امريکا توانست با استفاده ازجو مساعد درمخالفت با طالبان و القاعده و با موافقت شورای امنيت ملل متحد به افغانستان لشکر کشی کند و با همکاری مستقيم جبههء متحد مخالف طالبان، طالبان را از حاکميت ساقط سازد. چون درين نوشتهء مختصر منظور از بررسی حکومت جهادی و امارت طالبان نيست،لذا به همين بسنده ميکنيم.
دو- خليلزاد و سياست گام بگام در جهت ابقای طالبان: آقای خليلزاد که تا وقوع حادثهء تروريستی يازده سپتامبر از مشاورين ارشد شرکت يونيکال و مدافعين سرسخت و سينه چاک رژيم طالبان بود؛ با در نظرداشت چرخش يکصدوهشتاد درجه يی در سياست کاخ سفيد در رابطه به طالبان نميتوانست به حمايت خود از آنها ادامه دهد،لذا شکلآ در جبههء مخالف طالبان قرار گرفت ولی با زرنگی توانست خود را مجددآ وارد صحنهء سياست خارجی امريکا در رابطه به افغانستان سازد تا ازان طريق زمينهء ابقای مجدد طالبان را مساعد گرداند. بعد از همين تغيير در سياست امريکا است که کاخ سفيد کوشيد تا شخصيت محوری ايرا جستجو کند واز آنطريق جبههء جديد ضد طالبان را از عناصر وفادار بخود باز نمايند؛ چون به جبههء متحد ضد طالبان تحت رهبری شهيد احمدشاه مسعود اعتماد و دلبستگی لازم را نداشتند. بالاخره سازمان امنيتی امريکا برای پيشبرد اين هدف قوماندان عبدالحق را انتخاب و با پول و امکانات وافر وارد افغانستان ساخت؛ ولی موصوف در اولين روزهای ورودش به افغانستان توسط طالبان در ولايت لوگر دستگير و اعدام گرديد. بعد ازحادثهء شهادت قوماندان عبدالحق است که باز خليلزاد دست بازتر درمورد افغانستان پيدا ميکند و بعوض عبدالحق، همکار و دوست شخصی خود آقای کرزی را، که هم درشرکت يونيکال مشترکآ کار ميکردند وهم هردو از مشاوران و طرفداران پروپاقرص طالبان بودند، بميدان کشيد. در زمانيکه نيروهای امريکايی بهمکاری جبههء متحد طالبان را از شمال، کابل، مناطق مرکزی، غرب و شرق کشور رانده بودند و حتی مراکز ولايات هلمند، قندهار و ارزگان نيز از دست طالبان بيرون شده بود، از طريق رسانه های خبری بين المللی اخباری رامبنی براينکه آقای کرزی شايد وارد مناطق جنوب کشوربخصوص ولايت ارزگان جهت مبارزه با طالبان شده است، پخش نمودند. اين در حاليست که بنظر اکثر آگاهان سياسی آقای کرزی درآن زمان در خانهء خود در کويته ی پاکستان لميده بود.
1- تحميل کرزی بر کنفرانس بن: بعد از سقوط طالبان کنفرانس بن جهت تشکيل حکومت موقت و رسميت وقانونيت بخشيدن بدان داير گرديد. درين کنفرانس چهارگروپ( جبههء متحد، کانفرانس روم يا طرفداران ظاهر شاه، کانفرانس قبرس يا طرفداران سياست ايران و کنفرانس پشاور از تنظيمهای مستقر در پاکستان و يا طرفداران پاکستان) اشتراک کردند ولی عملا دست برتر را جبههء متحد داشت، ولی با درنظرداشت جو بين المللی و يا شايد هم ناکارآيی و جبونی نمايندگان مذاکره کننده از جانب جبههء متحد قرار برآن شد تا رياست حکومت مؤقت به طرفداران ظاهرشاه سپرده شود. آقای کرزی که درين جلسه حضور نداشت توسط سناريوی قبلآ تنظيم شدهء آقای خليلزاد به اصطلاح از جبههء نبرد در ارزگان با نمايندگان اشتراک کننده در جلسهء بن از طريق تيليفون ستلايت وصل ميگردند و با ايشان صحبت ميکنند و بدينطريق آقای خليلزاد به اشتراک کنندگان تفهيم ميکند که کانديد وی منحيث نمايندهء با صلاحيت ايالات متحده درين کنفرانس، آقای کرزی است. باوجود آنهم کانفرانس به رآی گيری ميپردازد و آقای عبدالستار سيرت نماينده و سخنگوی ظاهرشاه يازده رآی وآقای کرزی صرف دو رآی بدست ميآورند؛ ولی با اينهم آقای خليلزاد، کرزی را منحيث رئيس ادارهء مؤقت بر کنفرانس تحميل ميکند. طبيعی است که آقای خليلزادغيراز سمپاتيهای قومی ووابستگی هردوی شان به تحريک طالبان با آقای کرزی کدام خوشبينی ديگری نداشتند و ندارند. اين اولين و اساسی ترين قدم آقای خليلزاد در راه ابقای طالبان بود. 2- ابقای مجدد کرزی در رآس حکومت: در جريان لويه جرگهء اضطراری نيز به کوشش آقای خليلزاد و تفاهماتيکه موصوف با رهبران جهادی و برخی نمايندگان اشتراک کننده در لويه جرگه ايجاد کرده بود، توانست آقای کرزی را دوباره بر مسند قدرت بنشاند. 3- تحميل نظام رياستی : يکی از اساسی ترين توطئه های آقای خليلزاد در سياست گام بگام وی برای ابقای طالبان، تحميل نظام رياستی در جريان لويه جرگهء قانون اساسی بود. تماميت خواهان و عظمت طلبان قومی تحت رهبری آقای خليلزاد کوشيدند بحث نوع نظام را جنبهء قومی داده و نمايندگان مردم را به پشتون و غير پشتون تقسيم نمايند. درحاليکه دموکراسی پارلمانی سازگارتر با شرايط افغانستان و بنفع همه اقوام کشور و از جمله پشتونها است. باوجود آنکه اکثريت مطلق نمايندگان مخالف نظام رياستی بودند ولی نظر به پروگرام و سناريوی قبلآ تنظيم شده از جانب آقای خليلزاد و تيم تماميت خواهان قومی تحت رهبری موصوف نظام رياستی برلويه جرگه تحميل گرديد وعملآ يک قانون اساسی غير دموکراتيک را برنمايندگان مردم تحميل نمودند؛ تا بدينوسيله زمينه های قانونی يک حکومت قبيلوی و تک قومی و در رأس آن يک رئيس جمهور کامل الاختيار و ديکتاتور وغيرجوابده درمقابل ملت را بوجود آورد، تا بعدآ بسادگی بتوانند زمينهء ورود شاخهء نظامی گروه طالبان را نيز درحکومت، بدون مخالفت و درد سر فراهم سازد. در جريان لويه جرگه کشمکش ميان نمايندگان و گروپ تماميت خواهان تا بد انجا کشيده شد که نمايندگان مخالف تصميم گرفتند از آقای خليلزاد و لخدر ابراهيمی طی يادداشت رسمی به جورج بوش و کوفی عنان شکايت کنند. ولی با پادر ميانی برخی رهبران جهادی ازين مسئله صرفنظر نمودند. 4- پروسهء خلع سلاح(DDR) وشعار مبارزه با"جنگسالاران" بهانهء برای تضعيف جبههء متحدضد طالبان و تقويت طالبان و متحدين ايشان: از روزهای اول حکومت مؤقت و انتقالی و تا اکنون اساسی ترين مشغلهء تبليغاتی حکومت و آقای خليلزاد مبارزه با "جنگ سالاران" و خلع سلاح بوده است. اين يک حقيقت مسلم است که بدون خلع سلاح سراسری و کامل کشور ونقطهء پايان گذاشتن به حاکميت تفنگ و تفنگسالاران، نميتوان به صلح و ثبات دايمی در کشور، رسيد. ولی متآسفانه اين پروسه، يکجانبه و جانبدارانه پيش برده ميشود. طی اين مدت، حکومت کوشيده است، تا مخالفين قبلی طالبان، خلع سلاح و از مراکز قدرت شان بيجا گردند ودر عوض در اکثر ولايات کشور بجای جنگسالاران جبههء متحد، جنگسالاران طالب و يا متحدين طالبان بشمول نمايندگان حزب اسلامی حکمتيار و يا عناصری از جمعيت اسلامی و ساير تنظيمهای اسلامی که با طالبان رابطهء تنگاتنگ ويا ميانهء خوب عقيدتی يا قومی داشتند بر اريکهء قدرت نشانده شوند. جنگهای خونين سازمان داده شده در هرات وغرب کشور و در ميمنه و شمال کشور در سال قبل جزئی ازين پروسه بودند؛ که با برطرف کردن اسماعيل خان از ولايت هرات و انتقال وی به کابل( برخی منابع خبری در همان موقع خبر داده بودند که خليلزاد، اسماعيل خان را در صورت کنار نرفتن از ولايت هرات تهديد به مرگ نيز نموده بود.)، کنار زدن مارشال فهيم و حاجی محمد محقق و برکناری جنرال داوود از کندز، جنرال عطا از مزار شريف و جنرال حضرت علی از ننگرهار انجاميد. شايد اين پروسه با انتقال جنرال دوستم از شبرغان به کابل تکميل گردد.(**). کرزی و خليلزاد درين رابطه تا آنجا پيش رفتند که خطر اساسی برای حاکميت رانه طالبان والقاعده، بلکه مليشای محلی(متحدين قبلی خودشان) را خواندند. 5- تعيين کابينهء تک قومی: آقای کرزی که قبل از انتخابش بمقام رياست جمهوری از حکومت وحدت ملی حرف ميزد؛ ولی بمجرد انتخاب شدن برعکس آن عمل کرد. تعيين کابينهء تک قومی آقای کرزی که هيچ فرقی با کابينه های دوران نادرخان و هاشم خان ندارد، شايد يکی از آخرين پاراگرافهای سناريوی آقای خليلزاد مبنی بر ابقای طالبان در حاکميت باشد. قراريکه ديده ميشود اکثريت مطلق وزرای کابينه بخصوص آنانيکه در مهره های اساسی حکومت توظيف شده اند همه يا از ايدئولوگهای طالبان اند و يا ازسمپتايزرهای ايشان. در چنين فضا و موجوديت چنين کابينه يی است که آقای کرزی جرئت ميکند، باب مذاکرهء رسمی با طالبان را بگشايد و بدون هيچ مخالفتی ازجانب هيئت وزرا، شاخهء نظامی تحريک طالبان را نيز در حاکميت سهيم سازد و سناريوی آقای خليلزاد را تحقق بخشد.
6- ترويج و تبليغ فرضيهء"طالبان ميانه رو": ترويج و تبليغ فرضيهء"طالبان ميانه رو" و رسميت بخشيدن به احزاب وابسته به طالبان، گروپهايی از حزب اسلامی آقای حکمتيار و ده ها حزب قبيله گرای ديگر از بقايای عناصر شوونيست ديروزی بشمول وابستگان حفيظالله امين، که ناف همهء انها به سازمان امنيتی پاکستان وابسته است، يکی ديگر از مفردات سناريوی احيا و ابقای طالبان است. اين در حاليست که به همگان معلوم است که طالبان يک تحريک بنيادگرا،افراطی،سنتی- قبيلوی، تروريستی،غير ملی ووابسته به سازمانهای استخباراتی خارجی بخصوص آی اس آی و شاخهء افغانی القاعده است. طالبان را به ميانه رو، کند رو وتندرو تقسيم کردن چيزی بيشتر از بازی با کلمات نيست. در تفکر طالبانی جايی برای ميانه روی وجود ندارد. آنکه ميانه رو است طالب نيست و آنکسی که طالب است نميتواند ميانه رو باشد. همچنان طالبان را نمايندهء قوم معينی ازاقوام افغانستان دانستن نيز خطاست؛ چون ايشان نه نمايندهء اقوام افغانستان، بلکه نمايندهء تروريزم و بنيادگرايی بين المللی و ساخته و دست پروردهء سازمان استخباراتی پاکستان و استکبار جهانی اند. تحريک طالبان را نبايد با کلمهء "طالبان" يعنی طلبه ها يا شاگردان مدارس دينی عوضی گرفت. 7- نقض حقوق بشر و جنايتکاران جنگی: شايد يکی ديگر از بندهای اين سناريوی مضحک پروژهء تبليغاتی محاکمهء جنايتکاران جنگی، درعرفهء انتخابات پارلمانی باشد. اين يک مسئلهء کاملآ دموکراتيک و انسانی است که، بايد همه ناقضين حقوق بشر و جنايتکاران به محاکمهء عادلانه کشانيده شوند. هرگاه اگر اين شعار صادقانه باشد بايد همه جنايتکاران بيش از نيم قرن اخير يعنی از زمان حکومت نادرخان، ظاهرشاه( بخصوص زمان صدارت هاشم خان) داوود خان، کودتای ثوروحکومت مجاهدين وامارت طالبان و تا اکنون، بايد مسئله مورد بررسی قرار گيرد وهمه آنانيکه مرتکب جنايت شده اند(چه زنده باشند وچه مرده) بايد محاکمه گردند. اين در حاليست که با شناخته شده ترين جنايت کاران قرن( طالبان) که نتنها در حق مردم افغانستان مرتکب جنايات هولناک شده اند، بلکه با تخريب مجسمه های بودا بزرگترين جنايت را در حق تمدن بشری انجام دادند و با حادثهء 11سپتامبر دست شان بخون انسانهای بيگناه در آنطرف اقيانوسها نيز آلوده است، مذاکره و تفاهم جهت سهمگيری در حاکميت صورت ميگيرد. همهء اين تبليغات درعرفهء انتخابات پارلمانی بخاطر آنست تا از ورود مخالفين در پارلمان آيندهء کشور جلوگيری شود، تا کسی به پاليسی طالبانی سازی حکومت و تبديل افغانستان به پايگاه نظامی امريکا مخالفت نکند و آقای خليلزاد بتواند پاليسیهای خود را از تصويب پارلمان نيز بگذراند و به انها صبغهء قانونی بخشد.
8- خليلزاد و سياست مواجههء افغانستان با پاکستان: مطابق به پرتوکول و عرف دپیلوماتيک و قوانين و قواعد دپلوماسی، نمايندگان ويا نمايندگيهای سياسی کشورهای خارجی در کشور مقيم، حق تبليغات مخالف ومداخله در امور داخلی کشور سومی را ندارند و بصورت طبيعی حق مداخله درامورداخلی کشورميزبان را نيز ندارند.حتی نميتوانند از طريق بولتنهای خبری خود نيز اخبار و مقالاتيرا که مخالف سياست و منافع کشور سومی باشد چاپ و نشر نمايند. ولی آقای خليلزاد علاوه برآنکه سياست داخلی و خارجی افغانستان راتحت نظارت دارد و عملآ کشور را رهبری ميکند و افغانستان را به ايالت پنجاودوم ايالات متحدهء امريکا تبديل نموده و کشور را از حاکميت ملی و استقلال سياسی محروم نموده است؛ همچون فرستادهء امپراتور جهان در امور داخلی همه کشورهای منطقه و همسايگان افغانستان مستقيمآ مداخله ميکند. گاهی به رژيم ايران اخطار ميدهد، زمانی هم کشورهای آسيای ميانه را توصيه ميکند و گاهی هم با مداخله در امور پاکستان، دو کشور همسايه، افغانستان و پاکستان، را تا سطح رويارويی و مقابلهء نظامی با هم قرار ميدهد. شکلآ چنين معلوم ميشود که آقای خليلزاد منحيث يک شخصيت افغانی تبار ميخواهد از منافع افغانستان در مقابل مداخلات پاکستان دفاع نمايد؛ ولی حقيقت امر چنين نيست. سياست دشمنی با پاکستان هرگز بنفع افغانستان نبوده و نيست ، اين سياست بنفع پاليسی حضور دايمی ارتش امريکا در کشور و منطقه و پايگاه سازی نظامی امريکا در افغانستان و شايد موازی با پاليسيهای کهنهء تباری- خانوادگی آقای خليلزاد باشد. سياست دشمنی باپاکستان يک سياست ناکامی است که به قيمت سقوط چندين حکومت وبقيمت سرباختن چند رئيس جمهور و رهبر کشور تمام شد. اين سياست که برمبنای ذهنيت قبيلوی استوار است و سرنخ آن بزمانهای قديم يعنی تقسيم هند توسط بريتانيا ميرسد، با رسيدن سردار محمد داوود خان بمقام صدارت اوج گرفت. هريکی از رهبران دولتی افغانستان از آن ببعد کوشيدند تا با پيش کشيدن سياست ضد پاکستانی و علم ساختن شعار تبليغاتی" دا پشتونستان زمونژ"( اين پشتونستان از ماست) در ميان اقوام پشتون دوطرف خط استعماری ديورند برای خود نفوذ و جای پای باز کنند و بدين طريق به اصطلاح ژست دفاع از منافع ملی و تماميت ارضی تاريخی کشور را نمايند، در حاليکه به سرنوشت قبايل پشتون در آنطرف خط چندان علاقمندی يی هم نداشتند وهرگز درين مورد به اقدام عملی و جدی نيز دست نزدند. ولی نتيجه اين غوغا ها و شعارهای کذايی آن شد که پاکستان از هر امکانی برای مداخله در امور داخلی افغانستان استفاده کرد وبه پيمانهء وسيع درين امر موفق نيز شد. تنظيمها و سازمانهای وابسته بخود را ساخت ودر نهايت به توليد تحريک طالبان دست زد، توسط تنظيمهای جهادی وابسته بخود و طالبان، سياست زمين سوخته را در افغانستان عملی کرد و همه دارايی های مادی، معنوی، نظامی و ملکی کشور را به خاک يکسان ساخت. حال نوبت آقای خليلزاد رسيده است تا همان بازی کهنه را با کارت دپلوماتيک امريکايی بازی کند. آقای خليلزاد بازی دوگانهء را بپيش ميبرد؛ از يکسو مخالفتها ميان پاکستان و افغانستان را با تقليد ازسياستهای مرحوم داوودخان و حکومات بعد از کودتای ثور چاق ميسازد واز اين طريق کوشش دارد تا برای خود چهرهء ملی- افغانی بتراشد و از جانب ديگر با حمايت بيدريغ از طالبان يعنی وابسته ترين نيروی متحد پاکستان ميپردازد.
چنين سياستی نه در شرايط کنونی ونه در آينده به نفع افغانستان نيست. شايد بنفع شخصی آقای خليلزاد و ازدياد محبوبيتش در ميان قبايل دوطرف سرحد باشد.(***) از قراين چنين بر ميآيد که آقای خليلزاد با اين بازی دوگانه اميد واری برای داشتن نقش در سياست و حکومت آيندهء افغانستان، بعد از ختم وظيفهء شان منحيث سفير کبير و نمايندهء فوق العادهء امريکا، را داشته باشند. ولی مسلم اينست که عملکردهای مداخله گرانهء آقای خليلزاد در امور افغانستان، پاکستان و کشورهای هم مرز افغانستان هم در حال کنونی و هم در آينده هم بزيان منافع افغانستان است و هم برضد منافع استراتيژيک امريکا در افعانستان و منطقه. دير يا زود چنين سياست مداخله گرانه به واکنش جدی کشورهای منطقه، بخصوص همسايگان افغانستان و مخالفت صريح و جدی ،علنی و عملی مردم افغانستان مواجه خواهد شد. هم ايالات متحده وهم شخص آقای خليلزاد قيمت گزافی خواهند پرداخت. سه- دورنما وعواقب پاليسی ابقای طالبان: اينکه در تحريک طالبان هزاران جوان و نو جوان کشور نا آگاهانه کشانيده شده بودند، در آن شکی وجود ندارد. اين نوجوانان و جوانان کشور را باوجود آنکه در جنايات جنگی منحيث سپاهی و وسيله توسط رهبری طالبان استفاده شده اند و دست شان بخون مردم بيگناه کشور آلوده است؛ ولی با آنهم نبايد آنانرا گنهکار دانست. انها حق دارند و بايد مورد عفو قرار گيرند و بزندگی نورمال منحيث اتباع مساوی الحقوق کشور برگردند و اصولا نبايد نسبت به آنان هيچ گونه تبعيضی روا داشته شود. اساسآ نبايد اين کتله از اتباع کشور را "طالب" خطاب کرد، بلکه ايشان وطنداران فريب خوردهء ما هستند. چنين افرادی در همه تنظيمهای جهادی و احزاب سياسی حاکم قبلی کم نبوده اند، که بايد با همهء انها بهمين گونه معامله شود. ولی برخورد با رهبری سياسی و نظامی طالبان مسئلهء جداگانه ايست. اگر بر اساس فرمايشات آقايون کرزی و خليلزاد بپذيريم که همه رهبران حزب اسلامی به استثنای شخص آقای حکمتيار و همه رهبران سياسی – نظامی طالبان چون آقايون: عبدالحکيم مجاهد، ارسلا رحمانی، رحمت الله وحيديار، پوزی، وکيل احمد متوکل، ملا محمد رزاق آخوند، ملا غوث آخوند، عبدالرحمن هوتک، نعيم کوچی، مولوی قلم الدين و ساير رهبران سياسی، نظامی و ايدئولوگهای تحريک طالبان، اشخاص وطندوست، مومن و مسلمان صادق و فرزندان شايستهء افغانستان اند؛ پس چه کسانی افغانستان بخصوص کابل را ويران کردند؟ آيا همه اين قتل عام ها، نسل کشيهای وحشيانه و سياست زمين سوخته در هرات، باميان، کابل، پروان و شمال کشور، را چه کسانی انجام دادند؟ چه کسی يک نسل دختران و خواهران ما را از نعمت سواد برای يک دهه محروم ساخت؟ مسئول نابودی بزرگترين آبدات و ارزشهای تاريخی و فرهنگی کشور بشمول نابودی مجسمه های تاريخی وبيمانند بودا در باميان، کيانند؟ پروگرام نابود سازی فرهنگی و"کتاب سوزان" به شيوهء چنگيزی در مزار شريف و پلخمری توسط چه کسانی انجام شد؟ مسئول قتل وشهادت هزاران شخصيت گمنام و نامدار کشور و از جمله عبدالعلی مزاری، دکتور نجيب الله، قوماندان عبدالحق، احمد شاه مسعود و اخيرا ترور ناکام جنرال عبدالرشيد دوستم چه کسانی هستند؟ بيشر ازين چه جنايتی ممکن بود که انها انجام ميدادند؟ پرسش اساسی اينست که آيا مسئول همه اين جنايات صرف آقای حکمتيارو شخص مجهول الهويه ای بنام ملا عمر است؟ و ايا ممکن است که صرف دوآدم، ولوهيولاهم که باشند، بتوانند اين همه جنايات را بدون همکاری همقطاران خود انجام دهند؟ که امروز آقايون خليلزاد وکرزی بار همه اين جنايات سنگين و وحشتناک را بر شانهء اين دوتن مياندازند و ساير جنايتکاران حرفه يی حزب اسلامی و طالبان را برائت ميدهند؟ ضرب المثلی است ، که ميگويند: "کور هم ميداند که دلده شور است". مطمئن هستم که همه مردم افغانستان نيت اين آقايون را از مذاکره و تفاهم با طالبان ميدانند.
بهر حالت سياست ابقای طالبان عواقب ناگوار ذيل را در قبال خواهد داشت: أ‌- تشديد بحران در داخل حاکميت: حکومت فعلی با وجود همه ادعاهای آقای کرزی، حکومت يکپارچه نيست. بدنهء اصلی آنرا تماميت خواهان و متعصبين قومی و قبايلی تشکيل ميدهد؛ يک بدنهء ديگر آن از تکنوکراتهای برگشته از امريکا و اروپا تشکيل يافته است و بخش سومی آن نيز ثمرهء معامله با برخی از رهبران جهادی و قومی است. به استثنای گروپ اولی( تماميت خواهان و متعصبين قومی) دو بخش ديگر حاکميت با وجود آنکه نقش اساسی در رهبری حکومت ندارند، به ابقای طالبان در حاکميت مخالفت خواهند کرد و اين مسئله باعث بحران وتقابل اعضای کابينه در مقابل همديگر و ازهم پاشيدگی بيشترآن خواهد گرديد. ب‌- تقويت ناباوری مردم بر سياستهای دولت: حکومت فعلی که چيزی جز حکومت دستنشاندهء امريکا نيست و عملآ کشور را به ايالت پنجاودوم ايالت متحده امريکا تبديل کرده است، از آغاز تحت بهانهء مبارزه با تروريزم، القاعده و طالبان بوجود آورده شد. اگرچندي که مردم کشور هميشه شاهد بوده اند که اين حکومت خلاف آنچه وعده داده، عمل کرده است. ولی اينبار با سهيم ساختن شاخهء نظامی طالبان در حاکميت باوجود همه تبليغات کرکنندهء مبارزه با تروريزم و بنيادگرايی، به همه اين تبليغات و حتی بر ضرورت موجوديت خود منحيث يک حکومت خط بطلان ميکشد. چه اگر قرار بود طالبان با همان نام اولی، ولی با تغيير قيافه دوباره در قدرت ابقاء گردند؛ پس به اين همه هياهو، جنگ و لشکر کشی بين المللی چه ضرورتی بود؟ در اينکه هر حکومتی حق دارد با موافقين و مخالفين خود بر سر ميز مذاکره بنشيند، با انها توافق و حتی ائتلاف کند؛ انتقاد وجود ندارد. ولی مسئلهء اساسی درينجاست که حکومت فعلی افغانستان در مورد مسايل و پرابلمهای ملی کشور، هميشه با توطئه و نيرنگ عمل نموده و اکثرآ تصاميم درغياب مردم و بزيان منافع ملی کشور صورت ميگيرد. مسلمآ يکی ازين مسايل مهم و جنجال برانگيز همين سياست ابقای مجددطالبان در حاکميت است، که تا همين اواخر و اعلان آن از طرف سخنگوی آقای کرزی، هيچ فردی از افراد ملت به شمول اکثريت قريب به اتفاق اعضای کابينه از صحت و سقم چنين معامله يی خبر نداشتد. حالا چگونه ممکن است مردم به همچو سياستهای ناشفاف و پوليسی حکومت باور کنند؟ نتيجه انست که مردم بيش از پيش باور خود را به حکومت فعلی از دست ميدهند. ت‌- تشديد انقطابهای قومی،محلی وتنظيمی : طالبان در زمان حاکميت خود، بالاترين نوع خشونت و عصبيت قومی تا سطح فاشيزم مذهبی- قبيلوی را به نمايش گذاشتند. آنها نه تنها به کشتار و قتل عام فزيکی و فرهنگی اقوام ازبک، تاجيک، ترکمن وهزاره و اهل تشيع کشور در کابل، باميان، هرات، پروان، بلخ ميمنه، کندز و تخار دست زدند و سياست زمين سوخته ونابودی ميراث های فرهنگی کشور را پيش بردند، بلکه بزرگترين شخصيتهای جهادی وملی چون عبد العلی مزاری و احمد شاه مسعود( اگرچنديکه مسعود توسط گروپهای عرب وابسطه به القاعده بشهادت رسيد، ولی مسلم است که طالبان نيز در آن سهم داشتند؛ چون طالبان چيز ديگری جز شاخهء افغانی القاعده نبوده و نيستند.) بشهادت رسانيدند. هکذا طالبان با در نظر داشت خواستگاه قبيلوی خود که اکثرآ درانی بودند، به قساوتها و انتقام کـَشيها در مقابل اقوام غلجی نيز ابا نورزيدند، که نمونهء آنرا ميتوان برخوردهای خشونتبار ايشان در خوست، پکتيا و ننگرهار ديد. قتل نامردانه وحشيانهء دکتور نجيب الله سابق رئيس جمهور کشور و قومندان عبد الحق از نمونه های آنست. بطور خلاصه اکثريت مطلق مردمان ازبک، ترکمن، تاجيک و هزاره و تمام اهل تشيع کشور بشمول اکثريت مطلق مجاهدين سابق( به استثنای گروپ معينی از افراطيون حزب اسلامی و برخی از طرفداران محمدی و وهابيون پيرو سياف)، تمام روشنفکران دارای سمتگيری چپ و بقايای حزب دموکراتيک خلق( به استثنای احزاب ايجاد شده توشط آی اس آی از طرفداران حفيظ الله امين و جليلی وحزب شوونيستی افغان ملت) از معاملهء دولت با طالبان ناراضی خواهند بود و به چنين پروگرامی مخالفت خواهند کرد، که چنين مسئله يی ثبات نسبی موجود درکشور را نيز برهم خواهد زد. اين در حاليست که بدنهء اصلی تحريک طالبان با در نظر داشت اعتقادات قبيلوی، بنيادگرايانه و سنتی شان در بيرون از دايرهء اين معامله خواهند ماند و به جنگ برضد حکومت فعلی، نيروهای امريکايی و بين المللی ادامه خواهند داد. ث – ايجاد سوء تفاهم ميان امريکا و متحدين اروپائی آن : کشورهای اروپايی متحد امريکا در مبارزه عليه تروريرم، القاعده و طالبان ودر افغانستان از چنين معاملهء نا شفاف حکومت امريکا و افغانستان با شاخهء نظامی طالبان راضی نخواهند بود و نتيجتآ ائتلاف جهانی بر ضد بنيادگرايی، القاعده و طالبان در افغانستان درز خواهد برداشت.
خلاصه و نتيجه : پاليسی تفاهم و ابقای طالبان در حاکميت، سياست توطئه گرانه ايست که در غياب مردم افغانستان و در پشت درهای بسته از طريق تيم تماميت خواه حکومت و در رأس آن آقای خليلزاد گام بگام پيش برده ميشود. در حاليکه اگر قرار ميبود که حکومت به تأمين امنيت و بيرون کشيدن بدنهء اصلی طالبان از جنگ به صلح مصمم ميبود، لازم بود تا چنين پروژهء جنجال بر انگيز را از ابتدا بطورشفاف وعلنی مطرح ميکرد و آنرا به رأی مردم از طريق همه پرسی ميگذاشت و يا آنکه آنرا در پارلمان کشور مطرح ميکردند و نظر نمايندگان مردم را در تآئيد و يا رد آن ميگرفتند. ولی در هر حالتی از قراين چنين معلوم ميشود که سياست گران امريکايی تصميم گرفته باشند تا فرزندان ناخلف و دست پروردگان ديروزی خود(طالبان) را اينبار نه از نام اسلام و جهاد بلکه از نام دموکراسی بر مردم افغانستان تحميل کنند. ولی آنچه درين ميانه هنوز مجهول است اين است که آيا اين مسئله حقيقتآ ناشی از چرخشی در سياست خارجی ايالات متحدهء امريکا در قبال طالبان است ويا اينکه ابتکار شخصی آقای خليلزاد است که توانسته است با مهارت و تر دستی مقامات کاخ سفيد را به ابقای مجدد طالبان در حکومت افغانستان قناعت بدهد و پاليسی قديمی خود و اسلافش را مبنی بر ديکتاتوری خشن قبيله يی در افغانستان به زور نيروهای نظامی يگانه ابر قدرت جهان(ايالات متحده) تحقق بخشد. ولی آنچه آشکارا از قبل واضح مينمايد اينست که چنين پاليسی يی نه مشکل افغانستان را حل خواهد کرد و نه منافع ايالات متحدهء امريکا را در افغانستان و منطقه تضمين. حقيقت مسلم اينست که چه آقای خليلزاد بخواهند، چه نخواهند، امريکا و متحدين غربی آن راهی ندارند چز آنکه يا به ناکامی خود اعتراف نموده و از افغانستان خارج شوند ويا آينکه برضد بنيادگرايی، تروريزم و القاعده و نظام قبيله يی ومافيای مواد مخدر در دو طرف خط تحميلی و استعماری ديورند بجنگند. چون اين پديده های شوم يکی با ديگری گره خورده اند و جنگ با هريکی، جنگ با همزادش را نيز در پی دارد. به همه نيروهای ملی، مترقی و دموکرات، روشنفکران جهادی و غير جهادی و مردمانيکه عزيزان خود را در زمان حاکميت وحشتبار طالبان از دست داده اند، لازم است تا صدای اعتراض و مخالفت خود را برعليه اين پاليسی وپروژهء غير ملی بلند نمايند.
پينوشتها: *- در اينکه آقای خليلزاد از والدين افغان و در افغانستان بدنيا آمده امد ، شکی وجود ندارد. ولی آينکه آقای خليلزاد هنوز هم دارای تابعيت افغانی باشد مشکوک و سوال برانگيز جلوه ميکند زيرا موصوف فعلآ سمت سفير کبيرو نمايندهء فوق العادهء يک کشور خارجی را در افغانستان دارند و مطابق به کانوانسيونها، عرف و پرتوکول دپلوماتيک ممکن و مجاز نيست تا يک نفر در کشور خود نمايندگی سياسی کشور ديگری را پيش ببرد. اين مسئله حتی در مورد دپلومات های پائين رتبه نيز مجاز نيست ، چه رسد که در سطح سفير کبير. صرف ميشود در کشور خود منحيث قونسل افتخاری (جهت پيشبرد و حل پرابلمها و مسايل مربوط به ويزه و پاسپورت و اقامه و ساير مسايل مربوط به بخش قونسلی نه مسايل سياسی) کشور ديگری ايفای وظيفه کرد. يعنی آقای خليزاد با داشتن تابعيت دوگانهء امريکايی و افغانی نميتوانند در افغانستان منحيث سفير امريکا و يا در آيالات متحده همچو نمايندهء افغانستان ايفای وظيفه نمايند. در کشور سومی ميتوانند چه بنمايندگی از امريکا وچه بنمايندگی از افغانستان ايفای وظيفه بدارند. حالا يا آين است که بايد مقامات ذيصلاح قضايی و اداری افغانستان قبل از صدور اگريمان آقای خليلزاد منحيث سفير کبير ونمايندهء فوق العادهء ايالات متحدهء امريکا در افغانستان، بايد طی يک فيصله و حکم قطعی محمکه و تائيد مقام رياست دولت تابعيت افغانی ايشان را سلب نموده باشند، که درينصورت انها ديگر افغان محسوب شده نميتوانند زيرا افغان بودن مربوط به خواستگاه قومی نيست بلکه مربوط به داشتن تابعيت افغانستان است؛ در چنين حالتی ايشان حق نخواهند داشت تا همچو يک افغان و يا بنمايندگی از مردم افغانستان حرف بزنند يا تصميم بگيرند. احتمال دومی آنست که ايشان هنوز هم سلب تابعيت افغانی نشده باشند که درينصورت هم تقرر ايشان از جانب ايالات متحده و هم صدور اگريمان شان از جانب دولت افغانستان خلاف موازين دپلوماتيک و غير قانونی است. اميدواريم در مورد صحت و سقم اين مسئله يا از جانب مقامات امريکايی يا مقامات افغانی بزودی در مطبوعات چيزی بشنويم. **- حينيکه اين نوشته را تايپ ميکردم از طريق راديوی بی بی سی شنيدم که آقای جنرال عبدالرشيد دوستم نظر به فرمان رئيس جمهور افغانستان آقای حامدکرزی در پست جديدالتشکيل درستيزوال قوای مسلح افغانستان( رئيس ستاد قوت های مسلح افغانستان اعم از ارتش، پوليس و سازمان امنيت ملی) تقرر حاصل نموده و آقای دوستم نيز چنين پستی را پذيرفته اند. مسلمآ اين نيز جزئی ار سناريوی آقای خليلزاد مبنی بر بیجاسازی قوماندانان و "جنگ سالاران" محلی از مواضع قدرت شان است. اين پست جديد و تشريفاتی که صلاحيتها و مسئوليتهای مسئول آن نيزمعلوم نيست همانقدر مؤقتی وتوطئه گرانه است که توظيف اسماعيل خان در مقام وزارت آب وبرق و يا توظيف آقای خيرخواه در مقام ولايت هرات. مسلمآ آقایون خليلزاد و کرزی با اين کار واين تصميم خود حد اقل چهارهدف دارند: اول اينکه دوستم را از پايگاه و ميان قومش دور بسازند.دوم، او را از شرکت در پارلمان آيندهء کشور محروم نمايند . سوم اينکه او را از فعاليت سياسی و رهبری جنبش ملی واسلامی به بهانهء اجرای وظيفهء نظامی بيرون بکشند. و چهارم اينکه با آوردن دوستم در کابينه، به معاملات ناشفاف و پشت پرده خود با طالبان صبغهء"مصالحهء ملی" ببخشند. در فولکلور خود متلی داريم که ميگويند:"اگر چيزی راميخواهی بزمين بزنی، اول بايد آنرابلند کنی!". اين قدم اول يا بلند کردن دوستم است؛ ديده شود که چه وقت بزمين زده ميشود! ولی توقع ميرود که دوستم از مارشال شدن ناموجهء فهيم خان و وزير شدن اسماعيلخان تجربه و نتيجه کافی گرفته باشد.
***- درين اواخر زمانيکه در مطبوعات آوازهء تبديلی آقای خليل زاد از سفارت در کابل ومقرری وی در پست احتمالی معاون وزارت دفاع امريکا بالا گرفت، شاهد نشرمقالاتی چند درمطبوعات داخلی کشوروسايتهای انترنيتی در دفاع از اين آقا و بقول اين نويسندگان نقش مثبت آقای خليلزاد دردفاع از منافع ملی افغانستان درمقابل تجاوزات احتمالی پاکستان در آينده بوديم. اين نويسندگان که شايد يا به کنه حقيقت رابطهء خصمانه ميان پاکستان و افغانستان پی نبرده باشند ويا شايد هم بدينوسيله ميخواهند ازخوان ارباب لقمهء چربی نصيب شان شود، تأکيد داشتند که اگر موجوديت آقای خليلزاد نباشد،پاکستان افغانستان را خواهد بلعيد. چنين قضاوتی ذهنی، مزورانه ومزدورانه وبخاطر رضای فرستادهء امپراطور است. تجربه نشان داده که نه پاکستان قادر به بلعيدن افغانستان است و نه افغانستان قادر به بلعيدن پاکستان. انچه ميماند اينست که هردو کشورراهی ندارند جز آنکه به حاکميت ملی، تماميت ارضی، هويت ، موجوديت ومنافع همديگر اعتراف کنند؛ از مداخله در امور همديگر بپرهيزند وبرادر وار در پهلوی هم زندگی کنند. پــــــــــــــــــــــايــــــــــــــــــــان 11 حوت سال 1383 آدرس ايميلی نويسنده msultanpoor@hotmail.com
March 14th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات